۴۰ مطلب توسط «elias» ثبت شده است

یه اصفهانی...

یک اصفهانی ما توی اتوبان با سرعت 180 کیلو متر در ساعت می رفته که پلیس با دوربینش شکارش می کند و ماشینش رو متوقف می کند. پلیس میاد کنار ماشین و میگه گواهینامه و کارت ماشین !
اصفهانی با لهجه ی غلیظی میگه :من گواهینامه ندارم.این ماشینم مالی من نیست. کارتا ایناشم پیشی من نیست.

من صاحب ماشینا کشتم ا جنازاشم انداختم تو صندوق عقب.چاقوشم صندلی عقب گذاشتم.حالاوم داشتم میرفتم از مرز فرار کونم که شوما منو گیریفتین.

مامور پلیس که حسابی گیج شده بود بی سیم می زنه به فرماندش و عین قضیه رو گزارش میدهد و در خواست کمک فوری می کنه فرمانده اش هم به او می گه که کاری نکند تا او خودشو برسونه.

فرمانده در اسرع وقت خودشو به محل می رسوند و به راننده اصفهانی می گوید: اقا گواهینامه؟
اصفهانی گواهینامه اش رو از تو جیبش در میاره و به فرمانده می دهد. فرمانده می گه اقا کارت ماشین؟ اصفهانی کارت ماشین که به نام خودش بوده در میاره و می دهد به فرمانده
فرمانده که روی صندوق عقب چاقویی پیدا نکرده عصبانی دستور می دهد تا راننده در صندوق عقب را باز کند.

اصفهانی در صندوق رو باز می کند و فرمانده می بینه که صندوق هم خالیست .فرمانده که حسابی گیج شده بود به اصفهانی میگه "پس این مامور ما چی میگه؟"

اصفهانی می گوید :
چی میدونم والا جناب سرهنگ.لابد الانم می خواد بگه من 180 تا سرعت می رفتم


۰۹ دی ۹۳ ، ۰۹:۴۶ ۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
elias

عمو سبزی فروش

داستانی که در زیر نقل می‌شود، مربوط به دانشجویان ایرانی است که دوران سلطنت «احمدشاه قاجار» برای تحصیل به آلمان رفته بودند و آقای «دکتر جلال گنجی» فرزند مرحوم «سالار معتمد گنجی نیشابوری» برای نگارنده نقل کرد:

«ما هشت دانشجوی ایرانی بودیم که در آلمان در عهد «احمد شاه»

تحصیل می‌کردیم. روزی رئیس دانشگاه به ما اعلام نمود که همۀ دانشجویان خارجی باید از مقابل امپراطور آلمان رژه بروند


و سرود ملی کشور خودشان را بخوانند. ما بهانه آوریم که عدۀ‌مان کم است. گفت: اهمیت ندارد. از برخی کشورها فقط یک دانشجو در اینجا تحصیل می‌کند و همان یک نفر، پرچم کشور خود را حمل خواهد کرد، و سرود ملی خود را خواهد خواند.

چاره‌ای نداشتیم. همۀ ایرانی‌ها دور هم جمع شدیم و گفتیم ما که سرود ملی نداریم، و اگر هم داریم، ما به‌یاد نداریم. پس چه باید کرد؟

وقت هم نیست که از نیشابور و از پدرمان بپرسیم. به راستی عزا گرفته بودیم که مشکل را چگونه حل کنیم... یکی از دوستان گفت: اینها که فارسی نمی‌دانند. چطور است شعر و آهنگی را سر هم بکنیم و بخوانیم و بگوئیم همین سرود ملی ما است... کسی نیست که سرود ملی ما

را بداند و اعتراض کند...

 

اشعار مختلفی که از سعدی و حافظ می‌دانستیم، با هم تبادل کردیم. اما این شعرها آهنگین نبود و نمی‌شد به‌صورت سرود خواند. بالاخره من [دکتر گنجی] گفتم: بچه‌ها، عمو سبزی‌فروش را همه بلدید؟.. گفتند: آری. گفتم: هم آهنگین است، و هم ساده و کوتاه. بچه‌ها گفتند: آخر عمو سبزی‌فروش که سرود نمی‌شود. گفتم: بچه‌ها گوش کنید! و خودم با صدای بلند و خیلی جدی شروع به خواندن کردم:«عمو سبزی‌فروش . . ...

بله. سبزی کم‌فروش . . . بله. سبزی خوب داری؟

. .. . بله» فریاد شادی از بچه‌ها برخاست و شروع به تمرین

نمودیم. بیشتر تکیۀ شعر روی کلمۀ «بله» بود که همه با صدای بم و زیر می‌خواندیم. همۀ شعر را نمی‌دانستیم. با توافق هم‌دیگر، «سرود ملی» به این‌صورت تدوین شد:

عمو سبزی‌فروش! . . . بله

سبزی کم‌فروش! . ... .. .. بله

سبزی خوب داری؟ . . بله

خیلی خوب داری؟ . . . بله

عمو سبزی‌فروش! . . . بله

سیب کالک داری؟ .. . . بله

زال‌زالک داری؟ . . . . . بله

سبزیت باریکه؟ ... . . . . بله

شبهات تاریکه؟ .... . . . . بله

عمو سبزی‌فروش! . . . بله

این را چند بار تمرین کردیم. روز رژه، با یونیفورم یک‌شکل و یک‌رنگ از مقابل امپراطور آلمان ، «عمو سبزی‌فروش» خوانان رژه رفتیم. پشت

سر ما دانشجویان ایرلندی در حرکت بودند.. از «بله» گفتن ما به هیجان آمدند و «بله» را با ما همصدا شدند، به‌طوری که صدای «بله» در استادیوم طنین‌انداز شد و امپراطور هم به ما ابراز تفقد فرمودند و داستان به‌خیر گذشت.»

۰۹ دی ۹۳ ، ۰۹:۴۳ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
elias

عزت،مسئله این است

ﻣﺎ ﺩﺭﮔﯿﺮ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ . . . ﺑﺤﺚ ﻣﻨﺶ ﻫﺎ ﻭ ﻣﺴﻠﮏ ﻫﺎﺳﺖ ؛ ﻋﺪﻩ ﺍﯼ ﺷﮑﻢ ﺭﺍ ﺑﺮ ﻋﺰﺕ ﺗﺮﺟﯿﺢ ﻣﯿﺪﻫﻨﺪ ﻭ ﻋﺪﻩ ای عزت را بر شکم ؛ ﺩﻋﻮﺍﯼ ﺑﺸﺮ ﺍﺯ ﺍﺑﺘﺪﺍﯼ ﺗﺎﺭﯾﺦ ﺑﺮﺳﺮ ﺩﺭﮎ ﻫﻤﯿﻦ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﺑﻮﺩ ، ﮐﻪ ﺣﺴﯿﻦ ‏(ﻉ‏) ﺭﺍ ﺑﻪ ﻗﺮﺑﺎﻧﮕﺎﻩ ﮐﺸﺎﻧﺪ ﺁﻧﺎﻧﮑﻪ ﺷﮑﻢ ﺭﺍ ﺑﺮ ﻋﺰﺕ ارجح ﺩﺍﻧﺴﺘﻨﺪ ﺑﻪ مزد یک ﺗﻮﺑﺮﻩ ﮔﻨﺪﻡ ، ﺑﻪ ﻧﺒﺮﺩ ﺑﺎ ﺣﻖ ﺭﻓﺘﻨﺪ.

آری ما هنوز" ﺍﻓﺮﺍﻃﯽ " ﻭ " ﺗﺎﺯﻩ ﺑﻪ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﺭﺳﯿﺪﻩ " ﻭ " ﺑﯽ ﺳﻮﺍﺩ " ﯾﻢ ؛ ﻫﻨﻮﺯ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺩﺭﺟﻪ ﻧﺮﺳﯿﺪﻩ ﺍﯾﻢ ﮐﻪ ﺳﺮ ﺩﺭ ﭼﺎﻩ ﺑﮕﺮﯾﯿﻢ ، ﻫﻨﻮﺯ ﻣﺎ ﮐﺠﺎ ﻭ ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻥ ﺩﺭ گلو ﻭ ﺧﺎﺭ ﺩﺭ ﭼﺸﻢ . . .

ﺣﺎﻝ ﺣﺴﯿﻦ ﺭﺍ ﻫﯿﭽﮑﺲ ﻧﻤﯽ ﻓﻬﻤﺪ ، ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﮐﻪ ﺣﺮﻑ ﻣﯿﺰﺩ ﻭ ﻫﻠﻬﻠﻪ ﻣﯿﮑﺮﺩﻧﺪ ﺻﺪﺍﯾﺶ ﺭﺍ نشنوند . . .

ﺍﯾﻦ ﺷﯿﻮﻩ ﯼ ﺩﻧﯿﺎ ﻧﻪ ﺍﺯ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻧﻪ ﺍﺯ ﺩﯾﺮﻭﺯ ؛ ﺧﺪﺍﯾﯽ ﮐﻪ ﺧﺎﻟﻖ ﺍﺳﺖ ﻣﯿﮕﻮﯾﺪ «ﺍﻥ ﺍﻻﻧﺴﺎﻥ ﻟﻔﯽ ﺧﺴﺮ . . . ﺍﻻ ﺍﻟﺬﯾﻦ ﺁﻣﻨﻮ ﻭ ﻋﻤﻠﻮﺍ ﺍﻟﺼﺎﻟﺤﺎﺕ ﻭ ﺗﻮﺍﺻﻮﺍ ﺑﺎﻟﺤﻖ ﻭﺗﻮﺍﺻﻮﺍ ﺑﺎﻟﺼﺒﺮ»

ﻫﺮﮔﺎﻩ ﻣﺮﺩﻣﯽ ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻫﻢ ﺑﺮ ﺳﺨﺘﯽ صبر کنند و به حق پافشاری ، و اسیر شکم و نان و هوا نشوند ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺍﻣﯿﺪﻭﺍﺭ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﻋﻮﺽ ﺷﻮﺩ . . .

پی نوشت: وقتی ارزش ها عوض می شوند ؛ عوضی ها با ارزش می شوند . . .

۰۷ دی ۹۳ ، ۱۲:۲۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
elias

دیگه فقیر نیستیم!

خداروشکر ما دیگرفقیر نیستیم
دیروز پزشک روستا گفت:
چشمان پدرم پر از آب مروارید است!!!!

حسین پناهی

۰۶ دی ۹۳ ، ۲۲:۳۴ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
elias

حقیقت

بهش گفتم حقیقت رو بگو تا روشن شم؛ ولى وقتى حقیقت رو گفت:
کلا خاموش شدم

۰۶ دی ۹۳ ، ۲۲:۲۹ ۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
elias

غرور

دخترک رفت ولی زیر لب این را میگفت:
"او یقینا پی معشوق خودش می آید"
پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود:
"مطمئنا که پشیمان شده برمیگردد! "
عشق قربانی مظلوم "غرور"است هنوز..

۰۶ دی ۹۳ ، ۲۲:۲۸ ۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
elias

بازهم معجزه ای از قرآن

چندی پیش تیمی از دانشمندان آمریکایی دریافتند که برخی از گیاهان استوایی فرکانس هایی مافوق صوت از خود صادر می کنند که به وسیله دستگاه های پیشرفته علمی ثبت شده است.

دانشمندان حدود سه سال به تحقیق ومطالعه این وضعیت حیرت آور پرداختند و سرانجام دریافتند که این پالس های مافوق صوت به الکتریسته نوری تبدیل شده و بیش از صدمرتبه در ثانیه تکرار می شوند.

یک تیم آمریکایی این آزمایش را در برابر یک گروه علمی در انگلیس انجام دادند که در بین این گروه، یک دانشمند مسلمان هندی الاصل نیز قرار داشت. بعد از 5 روز آزمایش، گروه انگلیسی از این مساله بسیار شگفت زده شدند ولی دانشمند مسلمان انگلیسی گفت: مامسلمانان این مساله را در 1400 سال پیش تفسیر کرده ایم. دانشمندان از این سخن وی بسیار حیرت زده شدند و اصرار کردند که آن را برایشان شرح دهد. دانشمند مسلمان این آیه قرآن را قرائت کرد: «و هیچ موجودی نیست جز آن که او را به پاکی می ستاید ولی شما ذکر تسبیحشان را نمی فهمید. او بردبار و آمرزنده است

زمانی که اسم جلاله «الله» بلند شد، پالس های مافوق صوت به الکتریسته نوری تبدیل و بر روی مانیتورها ظاهر گشت.

پروفسور «ولیام براون» مسئول این تیم تحقیقاتی با این دانشمند مسلمان برای شناخت دین اسلام به گفت و گو پرداخت و دانشمند مسلمان برای وی دین اسلام را تشریح کرده و یک جلد قرآن مجید به همراه تفسیر آن به زبان انگلیسی را به وی اعطا کرد. براون شهادتین را گفت و مسلمان شد


۰۶ دی ۹۳ ، ۱۰:۴۸ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
elias

روزه و من گشنه

من پارسال یه روز روزه گرفتم
.
.
.
.
.
.
هنوز گشنمه!!!! 
:|

۰۵ دی ۹۳ ، ۱۲:۲۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
elias

وقتیـ منـ بمیرمــ

ﻭﻗـﺘـﯽ ﺑـﻤﯿـﺮیم ﻫﯿـﭻ ﺍﺗـﻔـﺎﻗـﯽ ﻧـﺨـﻮﺍﻫﺪ ﺍﻓـﺘـﺎﺩ ...
ﻧـﻪ ﺟـﺎﯾـﯽ ﺑـﻪﺧـﺎﻃـﺮمان ﺗـﻌـﻄﯿـﻞ ﻣﯿﺸﻮﺩ ! ﻧـﻪ ﺩﺭ ﺍﺧﺒـﺎﺭ ﺣـﺮﻓـﯽ ﺯﺩﻩ ﻣﯿﺸﻮﺩ !
ﻧـﻪ ﺧﯿـﺎﺑـﺎﻧـﯽ ﺑـﺴﺘـﻪ ﻣﯿﺸﻮﺩ !
ﻧـﻪ ﺩﺭ ﺗـﻘـﻮﯾـﻢ ﺧـﻄﯽ ﺑـﻪ ﺍﺳـم ما ﻧـﻮﺷـﺘـﻪ ﻣﯿﺸﻮﺩ !
ﺗـﻨـﻬـﺎ ﻣـﻮﻫـﺎﯼ ﻣـﺎﺩﺭ ﮐـﻤﯽ ﺳﭙـﯿـﺪﺗـﺮ ﻣﯿـﺸﻮﺩ !
ﭘـﺪﺭ ﮐـﻤﯽ ﺷﮑـﺴﺘـﻪ ﺗـﺮ ... ﺍﻗـﻮﺍﻣـﻤـﺎﻥ ﭼـﻨـﺪ ﺭﻭﺯ ﺁﺳـﻮﺩﻩ ﺍﺯ ﮐـﺎﺭ !
ﺩﻭﺳﺘـﺎن ﺑـﻌﺪ ﺧـﺎﮐﺴﭙـﺎﺭﯼ ﻣﻮﻗـﻊ ﺧـﻮﺭﺩﻥ ﮐـﺒـﺎﺏ ﺁﺭﺍﻡ ﺁﺭﺍﻡ ﺧﻨـﺪﻫﺎﯾـﺸﺎﻥ ﺷﺮﻭﻉ ﻣﯿﺸﻮﺩ !!!
ﻣا ﻓـﻘـﻂ ﺗـﻨﻬـﺎ ﮔـﻮﺭﮐـﻨﯽ ﺭﺍﺧـﺴﺘـﻪ ﻣﯽﮐـنیم ﻭ ﻣـﺪﺍﺣـﯽ ﮐـﻪ ﺍﻟﮑـﯽ ﺍﺯ
ﺧـﻮﺑـﯽ ﻫـﺎﯾـمان ﻣﯿﮕـﻭﯾـﺪ!!! ﻭ ﺍﺷﮏ ﺗـﻤﺴـﺎﺡ ﻣﯿـﺮﯾـﺰِِِِﺩ !
ﭼـﻪ ﺑـﯿـﻬـﻮﺩﻩ ﺯﯾـستیم ...

۰۵ دی ۹۳ ، ۱۲:۱۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
elias

کادو تولدم!!!!

کادوهای تولده من:
ﺑﺎﺑﺎﻡ: یه ﮔﻮﺷﯽ ﺍﮐﺴﭙﺮﯾﺎ ﺑﺎ ﯾﻪ ﮐﺎﻏﺬ ﮐﻪ ﺭﻭﺵ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ 200 تا ﺑﻬﺖ ﺑﺪﻫﮑﺎﺭ ﺑﻮﺩﻡ، ﺍﻻﻧﻢ 200 ﺗﻮﻣﻨﺸﻮ ﻣﻦ ﺩﺍﺩﻡ، ﺑﻘﯿﻪ ﻗﺴﻄﺎﺷﻮ ﺑﺎﯾﺪ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﺪﯼ، ﺻﺪﺍﺷﻮ ﺩﺭﻧﯿﺎﺭ، بخند! 
ﻣﺎﻣﺎنم، 100 ﺗﻮﻣﻦ ﭘﻮﻝ ﺑﺎ ﯾﻪ ﮐﺎﻏﺬ:
اﯾﻨﻮ ﺍﻟﮑﯽ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ، ﺟﻠﻮ ﻣﻬﻤﻮﻧﺎ ﺁﺑﺮﻭﺭﯾﺰﯼ ﻧﺸﻪ، ﺧﺮﺟﺶ ﻧﮑﻨﯿﺎ ﭘﻮﻝ ﺑﺮﻕ ﻭ ﮔﺎﺯﻩ ﺍﻻﻧﻢ ﺗﺎﺑﻠﻮ ﻧﮑﻦ ﺑﺨﻨﺪ! 
ﺧﻮﻧﻮﺍﺩﻩ ﻋﻤﻪ: یه ﻇﺮﻑ ﺷﯿﺸﻪ ﺍﯼ ﺁﺟﯿﻞ ﺧﻮﺭﯼ (ﭼﯽ ﮐﺎﺭﺵ ﮐﻨﻢ ﺁﺧﻪ ﻣﻦ ) 
ﺧﻮﻧﻮﺍﺩﻩ ﺩﺍﯾﯽ: یه ﺩﺳﺖ ﭘﺎﺭﭺ ﻭ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺧﺎﺭﺟﯽ (ﺍﯾﻨﺠﺎ ﮐﻪ ﺭﺳﯿﺪ ﻗﻠﺒﻢ ﺗﯿﺮ ﮐﺸﯿﺪ) 
ﺩﺍﺩﺍﺷﻢ: ﺩﺳﺘﻪ ﭘﻠﯽ ﺍستیشن (ﻭﺍﺳﻪ ﺧﻮﺩﺵ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ) 
ﺧﺎﻟم: ﺍﺗﻮﯼ ﺑﺮﻗﯽ (ﺧﺪﺍﯾﺎ ﻣﻨﻮ ﺑﮑﺶ) 
ﻣﺎمان ﺑﺰﺭگم : یه ﻣﺎﭺ ﺁﺑﺪﺍﺭ (ﺻﻮﺭﺗﻢ ﺧﯿﺲ ﺷﺪ، ﺩﻧﺪﻭﻥ ﻣﺼﻨﻮﻋﯿﺎﺵ ﻫﻢ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﺗﻮ ﻟﺒﺎﺳﻢ) 
ﺑﺎﺑﺰﺭگم: ﯾﻪ ﭘﺲ ﮔﺮﺩﻧﯽ ﺑﺎ ﺟﻤﻠﻪ ﯼ" ﮐﺮﻩ ﺧﺮ ﻣﺮﺩ ﺷﺪﯾﺎ " !

ﺗﺮﺟﯿﺢ ﻣﯿﺪﻡ ﺳﺎﻝ ﺩﯾﮕﻪ ﯾﻪ ﮐﺎﺭﯼ ﮐﻨﻢ ﻫﻤﻪ ﺗﻮﻟﺪ ﻣﻨﻮ ﯾﺎﺩﺷﻮﻥ ﺑﺮﻩ !

۰۵ دی ۹۳ ، ۱۲:۰۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
elias